دیشب آسمان را که دیدم ، هلال ماه به نیمه نزدیک شده بود ،
امشب ،
زمین عهد کرده بود
هر چه از فرزندان آدم را که پای بر این عرصه ی خاکی می گذارند ،
همه آسمانی باشند ،
گویا زمین و آسمان در شب ولادت تو از همه انسانها خوشحال تر هستند

***
به صندوقچه ی دل نگاهی انداختم

به او گفتم تو نمی خواهی در شادی آسمان و زمین سهیم باشی ،
لبخندی زد و گفت :
می خواهم تپش های قلبم را آن قدر کوچک کنم که از جدار ثانیه ها بگذرد
و هر چه بیشتر به یاد او بتپد ،
می خواستم به دیدنش بیایم در گوشه ای از آسمان ،
امّا فرشته ها گفتند :او در زمین جا دارد ، جایی شاید همین نزدیکی ها ،
اگر نصیبم نشود دیدارش اندوهی نیست چه باک ،
چرا که دلی دارم سرشار از محبتش ، و محبتش بهشت من است ،

شنیده ام سالهاست که ما او را از زندگی های یخی خود بیرون کرده ایم
و در جستجوی آتش هستیم ،
حال آن که اگر از همان اول گرمای آفتاب حضورش را می یافتیم ،
این چنین سر گشته و سر گردان نبودیم

امشب که شب میلاد اوست چشمانم را تا به صبح باز می گذارم
و از آسمان و زمین می خواهم آنها هم ظهورش را از خدا بخواهند ،

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است ،
به امید آنکه شاید تو به چشم من در آیی

به امید روزی که جهان را جرعه نوش
طعم زیبای مهربانی هایت کنی
و صحیفه ی عدل و دادگری را بازخوانی کنی