به مناسبت شهادت امام سجاد به نظرم رسید

این داستان معروف براتون بگم

تا منزلت این امام بزرگوار کمی بیان شود


 داستان طواف و شعر فرزدق


یکی از حوادث تاریخ که
دورنمایی از تلألؤ شخصیت امام سجاد (ع) را به ما می
نمایاند - گرچه سراسر زندگی امام درخشندگی و شور ایمان
است - قصیده ای است که فرزدق شاعر در مدح امام (ع) در
برابر کعبه معظمه سروده است . مورخان نوشته اند : "در
دوران حکومت ولید بن عبد الملک اموی ، ولیعهد و برادرش
هشام بن عبد الملک به قصد حج ، به مکه آمد و به آهنگ
طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت .



چون به منظور استلام (لمس) حجر الاسود به نزدیک کعبه
رسید ، فشار جمعیت میان او و حطیم حائل شد ، ناگزیر
قدم واپس نهاد و بر منبری که برای وی نصب کردند ، به
انتظار فروکاستن ازدحام جمعیت بنشست و بزرگان شام که
همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشای مطاف
پرداختند .

در این هنگام کوکبه جلال حضرت علی بن
الحسین علیهما السلام که سیمایش از همگان زیباتر
وجامه‌هایش از همگان پاکیزه تر و شمیم نسیمش از همه
طواف کنندگان دلپذیرتر بود‌، از افق مسجد بدرخشید و به
مطاف درآمد ، و چون به نزدیک حجر الاسود رسید ، موج
جمعیت در برابر هیبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام
را در برابرش خالی از ازدحام ساخت ، تا به آسانی دست
به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت .



تماشای این منظره موجی از خشم و حسد در دل و جان هشام
بن عبد الملک برانگیخت و در همین حال که آتش کینه در
درونش زبانه می کشید ، یکی از بزرگان شام رو به او کرد
و با لحنی آمیخته به حیرت گفت : این کیست که تمام
جمعیت به تجلیل و تکریم او پرداختند و صحنه مطاف برای
او خلوت گردید‌؟ هشام با آن که شخصیت امام را نیک می
شناخت ، اما از شدت کینه و حسد و از بیم آن که
درباریانش به او مایل شوند و تحت تأثیر مقام و کلامش
قرار گیرند ، خود را به نادانی زد و در جواب مرد شامی
گفت : "او را نمی شناسم "



در این هنگام روح حساس ابو فراس (فرزدق) از این تجاهل
و حق کشی سخت آزرده شد و با آن که خود شاعر دربار اموی
بود ، بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده
خویی آن امیر مغرور خودکامه بر جان خود بیندیشد ، رو
به مرد شامی کرد و گفت : اگر خواهی تا شخصیت او را
بشناسی از من بپرس ، من او را نیک می شناسم . آن گاه
فرزدق در لحظه‌ای از لحظات تجلی ایمان و معراج روح ،
قصیده جاویدان خود را که از الهام وجدان بیدارش مایه
می‌گرفت ، با حماسه‌های افروخته و آهنگی پرشور و سیل
آسا بر زبان راند ، و اینک دو بیتی از آن قصیده و
قسمتی از ترجمه آن :



          
هذا الذی تعرف البطحاء وطأته                                 
والبیت یعرفه والحل والحرم


          
هذا الذی احمد المختار والده                               
صلی علیه الهی ما جری القلم


او
همان کسی است که سرزمین "بطحاء" جای گامهایش را می
شناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائیش هم‌دم وهم‌قدمند
.

این کسی است که احمد مختار پدر
اوست، که تا هر زمان قلم قضا در کار باشد،


درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد ... این
فرزند فاطمه، سرور بانوان جهان است و پسر پاکیزه گوهر
وصی پیغمبر است، که آتش قهر و شعله انتقام خدا از
زبانه تیغ بی دریغش همی درخشد.


... و از این دست اشعاری سرود که همچون خورشید بر تارک
آسمان ولایت می درخشد و نور می پاشد . وقتی قصیده
فرزدق به پایان رسید، هشام مانند کسی که از خوابی گران
بیدار شده باشد ، خشمگین و آشفته به فرزدق گفت : چرا
چنین شعری - تا کنون - در مدح ما نسروده‌ای ؟ فرزدق
گفت : جدی بمانند جد او و پدری هم‌شأن پدر او و مادری
پاکیزه گوهر، مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند
او بستایم .

هشام برآشفت و دستور
داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف کنند و او را در
سرزمین "عسفان" میان مکه و مدینه به بند و زندان کشند
. چون این خبر به حضرت سجاد (ع) رسید دستور فرمود
دوازده هزار درهم به رسم صله و جایزه نزد فرزدق
بفرستند و عذر بخواهند که بیش از این مقدور نیست .

فرزدق صله را نپذیرفت و پیغام داد : من این قصیده را
برای رضای خدا و رسول خدا و دفاع از حق سروده‌ام و
صله‌ای نمی‌خواهم . امام (ع) صله را بازپس فرستاد و او
را سوگند داد که بپذیرد و اطمینان داد که چیزی از ارزش
واقعی آن ، در نزد خدا کم نخواهد شد .

 

نقل شده از سایت 


پایگاه تخصصی صحیفه سجادیه